سکانس یک – "اصغر جگرکی" معروف به " اصغر قاتل" ، یک روز بهاری جهت جویدن خرخره یک بدهکار، از خانه خارج میشود... اما هنوز ماموریت خودش را انجام نداده بود که اتوبوسی به شدت با وی تصادف میکند...اصغر بی هوش میشود... جمعیت... آژیر... آمبولانس...ماسک اکسیژن... آژیر... بیمارستان ... اتاق عمل...
سکانس دو- "کامبیز لطافت" معروف به "کامبیز ملوس" از دوهفته پیش به دلیل تومور مغزی پیشرفته در بیمارستان بستری شده و پزشکان از وی قطع امید کرده اند...
کامبیز ملوس: نازی...! عسلکم... بعد از من چی کار میکنی؟ ( عشوه وغمزه کامبیز)
نازی ( همسر کامبیز): نگووو! من بی تو پژمرده میشم...دیپرس میشم... ( هق هق نازی)
سکانس سه- اتاق عمل ... "اصغر قاتل" بیهوش با هفت لوله به هفت سوراخ بدنش... عمل جراحی دو ساعت پیش شروع شده... خونریزی شدید تر میشود...تلاش دکترها... قطع امید از وی... اما مغز اصغر هنوز کار میکند... درخواست جلسه اضطراری پزشکان...
سکانس چهار - جلسه اضطراری ... دکتر ها ... نازی (همسر کامبیز )...نرگس ( همسر اصغر قاتل)...بعد از دو ساعت "نرگس" راضی شده که با گرفتن یک مقدار پول قلنبه، مغز "اصغر قاتل" با تمام لوازم جانبی اش به "کامبیز ملوس" اهدا شود...(لطفا به تیتر پست توجه کنید) ...
ده ساعت عمل جراحی سخت... اصغر بی مغز ...کامبیز بیهوش...... ریکاوری...سی سی یو..بخش...
سکانس پنج - "کامبیز ملوس" شعائر خودش را به دست آورده است..."نازی" خودش را در بغل او می اندازد (کامبیز او را نمیشناسد)
نازی: ملوسکم...! نازی برات بمیره... خوبی عسل ...؟ من خیلی worry بودم واست...
کامبیز ملوس: آبجی ! جون دایی جسدتو بینداز اوونور...دس مس ماروو ول کون...نوم شما چیه؟ سنمی با ما داری؟
نازی : (غش میکند)
سکانس شش – نرگس برای خداحافظی و تشکر بابت پول قلنبه به اتاق "کامبیز ملوس" می آید...کامبیز او را کاملا میشناسد:
کامبیز ملوس : نرگسی..؟ تویی جوونور؟ کووجا بودی بی وفا تا حالا...؟ جیگرتو... بچه ها رو چرا نیووردی؟!
نرگسی و نازی : ....
( کامبیز از تخت خودش بلند میشود ...نرگس را مثل گوسفند به بغل میکشد و بوسه ای از زیر گوشش میبرد...)
نرگسی و نازی : ( هر دو غش میکنند)
سکانس هفت - "کامبیز ملوس" برای اولین بار خودش را در آینه میبیند...او انتظار دیدن" اصغر قاتل" را در آینه دارد...اما اثری از سبیل کلفت و موی های فر و" چونه سولاخ دار" و رد قمه نمیبیند...در عوض با دماغ سر بالا و ابروی های برداشته و موهای بلوند "مکش مرگ من" رو برو میشود...
کامبیز ملوس : ( فریاد ...غش میکند)
سکانس های بالا را جدی نگیرید ... اما اگر واقعا مغز یک نفر به طور کامل به شخص دیگری منتقل گردد، چه میشود؟ آیا تمام اطلاعات و خاطرات او منتقل میشود؟ مثلا بعد از عمل، " کامبیز ملوس" تا فیهاخالدون نرگسی را درک میکند؟ ... آیا علایق و عادتها هم منتقل میشود؟ مثلا "کامبیز" بعد از عمل، سر پا رفع حاجت میکند... قمه میکشد ...به جای مارتیک ، جواد یساری گوش میدهد...دیزی را به هر چیز دیگر ترجیح میدهد؟
نهایتا اینکه او که مرد، اصغر بود ... اما او که زنده مانده، کامبیز است؟ یا او هم اصغر است ...؟ یا کامبیز قاتل است...؟
البته حالت های وخیم تری هم وجود دارد :
سکانس آخر - "نازی" دچار تومور مغزی شده و مغز" اصغر قاتل" به " نازی" هدیه داده میشود...
کامبیز ملوس : نازی...! عروسکم... میری واسم juice بریزی...؟
نازی (با مغز اصغر قاتل) : هوووی ....لکاته ...! نووکرت که نیسسم! پاشو دوتا چایی بیریز جیگرم حال بیاد ...پاشو تا خط خطیت نکردم...(نازی نوک چاقو رو خلال کرده و بین دندان ها را تمیز میکند...آوووغ (آروغ میزند))
کامبیز ملوس : ( غش میکند)
نتیجه اخلاقی : خواننده های عزیز ...دستا همه بالا... دعا کنید علم اینقدر ها هم پیشرفت نکند...