مینی لاگ

نشتی های قلم یک پسر معمولی

مینی لاگ

نشتی های قلم یک پسر معمولی

پله

پسرک شش ماهه، 
حرف میزد، راه میرفت، پلو خورشت میخورد،
لکنت داشت، می لنگید، یبوست گرفته بود!



چشامون که به هم گره خورد

«چشامون که به هم گره خورد ، من دیگه نتونستم چشامو از رو صورتت بر دارم و جلوی پامو اصلا ندیدم و با کله افتادم توی چاه ! اون تو خیلی تاریک بود و هیچی معلوم نبود برای همین دست کردم تو جیبم و خوشبختانه فندکم همراهم بود ، تا دستمو آوردم بالا و فندکمو روشن کردم ، صورت تورو دیدم که اون تو جلوم واستاده بودی و داشتی بر و بر منو نگاه میکردی... هه ، توام جلوی پاتو ندیده بودی !»

اعتیاد مجازی

-چی‌ میکشی ؟

+ فیسبوک میکشم

- بچه‌ای هنوز ، ما گودر میزنیم

زرنگ بازى!

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغى و درش باز کنید!

سلام جهان !

اعتراف می کنم نوشتن اولین پست وبلاگ واقعا سخته!

عاشقانه نوشتن ممنوع چون عاشق نیستی ....

فیلسوفانه نوشتن ممنوع چون تو که حتی اسم فیلسوفارو نمی دونی ....
داستان نوشتن ممنوع چون تو که هنوز یه داستان رو نتونستی تا آخرش بخونی....
خاطره نوشتن ممنوع چون دفتر خاطرات باید قفل داشته باشه و گرنه یعنی دروغ می گی ....
از خودت تعریف نکن چون که همه می دونن چه ... هستی ....
چرت و پرت گفتن ممنوع چون هیچ ارزشی نداره ....
نوشتن از احساساتت ممنوع چون فقط خودت درکش می کنی ....

پ.ن۱:این ممنوع ها رو خود احمقم گذاشتم و حالا دیگه نمیتونم حرکت کنم!!!

پ.ن۲: مثه این که باید ورود ممنوع برم!؟!